محمد صدرامحمد صدرا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

روزگار مادریم برای صدرا

22 ماهگیت مبارک....

      پسرک شیرین زبونم تو این ماه ترکونده. از حرف زدن گرفته تا کارهای عجیب و غریب.... کلماتی که تونسته تو این ماه یاد بگیره انقدر زیاد بوده که شاید بعضیاشو یادم نباشه. عاشق کتاب خوندن و ماشین بازیه. کل اسم میوه هارو یاد گرفته: آناناس. امبه همون انبه. ایسب همون سیب. بلال. گوجه. خیار. بادون همون بادوم. پسته. هروقت میخواد پشت تلفن صحبت کنه میگه سلام خوبی مننون و شروع میکنه پشت هم اسم میوه ها روبردن. اسم حیونارو هم دیگه یاد گرفته: اسب. فیل. رافه.گبه. ارس همون خرس. پنگوئن. کانگرو. اوک همون خوک. سنجاقک. مار و حلزون... روزا بهم میگه مامان من عروس میگم نه صدرا دوماد باید بشه بعد پسر شیرین زبونم با چهره ای پر از شیطنت کودکا...
30 شهريور 1394

مروری بر گذشته ها....

نازنین پسرم همین که تورا دارم، بهترین هدیه ی دنیا را دارم دیگر در بین ستاره ها بدنبال درخشان ترین ستاره نیستم در میان گلها به دنبال زیباترین گل نیستم تو کهکشانی هستی از پرنورترین ستاره ها و باغی هستی پر از گلهای زیبا عزیز زیبا روی من، داشتنت برام حس خوبیه. بودنت، لمس تنت، نگاه کردنت برام حس خوبیه. بوسیدنت، بغل کردنت، کنار تو بودن حس خوبیه که با هیچ چیز تو دنیا عوض نمیکنم. عزیزم تو انگیزه ی زندگی منی. اون تو بودی که همیشه با نگاش لحظه های منو عاشقونه کرد. این منم که تو تموم لحظه هاش واسه عاشقی تورو بهونه کرد. من پر از نیاز باتو بودنم. حس خوبیه ............................ ...
30 شهريور 1394

شادمانی مادرانه...

      این روزها...گاهی دست صدرارو صد بار می گیرم و نگاه میکنم. به ناخن هایش، به انگشتان ظریف و کوچکش و به پوستش نگاه میکنم و می بوسمشان... به چشمانش بوسه می زنم. به لب هایش... انگار خدا را در وجود پسرم یافتم. با او بازی میکنم و در آغوشم می فشارمش. آرام در گوشش می گویم می دانی خدا چرا تورا به من داد؟ برای اینکه روزی هزار بار از او تشکر کنم... ...
27 شهريور 1394

نیمه ی اول 21 ماهگی

کودکم آرام آرام قد می کشد و من در سایه ی امن صداقت ناب کودکانه اش بزرگ می شوم  او می رقصد و من آرام آرام نوای کودکانه اش را زمزمه میکنم  او می خندد و من از شوق حضور و بودنش اشک می ریزم  او آرام در آغوشم آرام میگیرد و من تا صبح از آرامشش آرام می شوم  او پرواز میکند و من شادمانه آنقدر می نگرمش تا چشمهایم جز او هیچ نبیند  او بازی میکند... کودکانه... عاشقانه... می پرد... حرف میزند.... به زبان کسی که جز من نمیفهمدش و دنیا را میبیند و طبیعت را حس میکند... خدا را می بوید و من............ کودکانه در سایه ی بزرگیش پنهان میشوم تا از گرمای دست نوازش غیب بی بهره نمانم  کودکم دوستت دارم و برخلاف آنچه که گفته می شدکه تو به من...
14 شهريور 1394

21 ماهگیت مبارک نازنینم...

فرشته ی زیبای من 21 ماهگیت مبااااااااااااااارک. صدرا این روزا کاری یا چیزی باب میلش نباشه دستاشو بالا میاره و به طور بامزه و عجیبی میگه ای بابا. دیروز صبح وقتی از خواب بیدار شد و دید خرگوش مورد علاقش کنارش نیست گفت مامان نیت.. ایییی باباااا.... منم زدم زیر خنده. آخ که دل آدم ضعف میره با این حرف زدنت. یه چیز جالب اینکه،  چند شب پیش پشت هم میگفتی ارس،ارس... و منم دنبال معنی کلمت بودم که بالاخره با هزار تلاش و فشار آوردن به مغزم فهمیدم خرستو میخوای.   به هویج میگی هجیب. کلماتی که تو این ماه یاد گرفتی: مسی- عزیز- مزه- ببر- ایل- سیب- بز-گگ همون گرگ - درس یا همون درست- کلا- آقا- دیدی- برو- مار- باشه- اله- علی- پته همون پسته- باز...
2 شهريور 1394
1